محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

سلام مامانی خوبی     سه اصل مهم زندگی : ۱- قلبی بخشنده- کلامی با مهر و محبت- زندگی خادمانه و دلسوزانه ...
26 تير 1392

مامانی

چند روزی می شه که درگیر دکترای مامانی هستیم مامانی به خاطر کاهش وزنش یه چکاپ کامل داره ولی من خیلی اعصابم بهم ریختس راستش اصلاً حوصله ندارم و هی هر چند وقت یکباری هم اشکه که مثل بارون بهار میاد  بازم بی حوصله ام از کار، خسته کارم دلم می خواد استعفا رو بدمو پیش مامانی باشم. بداخلاقی این مدت منو ببخش عسل حوصله ندارم دیگه دست خودم نیست فردا قراره بریم تولد خاله صدف تا حالا صد دفعه تصمیم گرفتم کنسل کنم ولی بابا می گه زشته میریم . فقط دعا می کنم که مامانی چیزیش نباشه و هر چه زودتر به حالت اولیه برگرده سرحال و خوشحال ...
22 تير 1392

بدون عنوان

یه خبر دارم برات قهرمان   امروز تو باشگاه استاد بهنام باهات هان مادانگ کار کرده بود و تو تونسته بودی یه تخته رو بشکنی  وای مامان داری خیلی قوی می شی هاااااا ...
20 تير 1392

اندراحوالات چند روزه

سلام مامانی گل پسرم چهارشنبه من و مامانی رفتیم هایپر تا من خرید کنم برای روز شنبه آخه می دونی باید چند مدل غذا بپزم ببرم برای عکاسی تا تو مجله چاپ می شد اولین همکاریم با دفتر مجله بود. راستش در طول دوره ای که گذرانده بودم کارام مورد تائیدشون بود برای همین بهم زنگ زده بودن و خواسته بودند که باهاشون کار کنم. پنج شنبه شما خونه مامانی بودی و منم از سر کار اومدم اونجا و با مامانی دلمه های تره فرنگی رو درست کردم شب یه سری رفتیم بیرون خونه مامان بزرگ من که دیگه وضع چشمم داشت اذیتم می کرد با بابا رفتم یه پزشک عمومی باز یه چکش کنه که دوباره کلی دارو گرفتم. عمه آدا با پاشا اومده بود اونجا و تو دیگه اینقدر با پاشا بازی کردی که پاشا داش...
9 تير 1392

نیمه شعبان

امروز تا از بانک اومدم خونه یه دوش گرفتم و کارو بارمونو انجام دادیم تا امشب بریم بیرون آخه همه جا جشن. ولی مامانی زنگ زد و گفت لوله آب ترکیده و مبینا می خواد بیاد خونه ما بره حمام. قرار شد وقتی میان همگی باهم بیان تا من و مامانی حلوای آب هویج که من تازه یاد گرفتمش و قراره برای مجله هم دستورش را پیشنهاد کنم بپزیم. تا بخوان بیان من رفتم دراز کشیدم که برام یه اس ام اس اومد که فقط تا چهارشنبه فرصت دارم فرم مصاحبه دانشگاه مهر البرز را پر کنم سریع بلند شدم و تو اینترنت دیدم بله ما که آفریقا بودیم سازمان سنجش ظرفیت چند برابر رو اعلام کرده همون موقع بابا شهرام اومد و دو تایی نشستیم برای پر کردن ولی قبل از اون به مامانی هم خبر دادم آخرای فرم بودیم...
3 تير 1392
1